ورقی از خاطرات ف۳ ق۲۰ – ارزش یک سوال
تلنگرى ناخواسته که شخصى را از خواب سنگین برجهاند …
تلنگرى ناخواسته که شخصى را از خواب سنگین برجهاند …
آمیختگى این زندگى آدمى با همه کسانى که در گذر عمر اثرى حتى بر دوستانش گذاشته اند
سادگى برقرارى پیوند با همه مردمان دنیا از هر نژاد و رنگ و بوم
اثرگذار بودن درس معلم: زمزمه ى محبت یا بساط چوب و فلک؟
اگر میشد سال گذشته را از غربال عبور داد …
غافلگیر شدن آدمی در برابر ساده ترین پرسش زندگی.
آدمیانى که همه داستانها را جانى تازه میبخشند …
رفتارهاى سردى که گرماى هزار مهر و محبّت را در این دل آدمى پژمرده کرده اند
اگر چیزهایى در این زندگى جور دیگرى غیر از آن چیز که رخ داد رقم میخورد …
ساختن میلههایى از جنس طلا بر گِرد هر آنکس که او را محترم میشماریم
چه بسیار همرنگ شدنهاى آگاهانه که ارزشش صدبار از “متفاوت بودن” فراتر است
نقشى که حتى کوچکترین و ناتوان ترین ما آدمیان میتواند در پیشتر بردن نسل بعد آدمیان داشته باشد
دوستى: جاودانه ترین زیبایى در این زندگى آدمى.
پرسشهاى بى جواب در روابط انسانى: باتلاقهایى در مسیر عمر که گذار را براى ما ناممکن ساخته اند.
تنها اگر میشد از دریچهی چشم آن دیگرى در وجود خویش مىنگریستیم…
زیبایىهایى در این زندگى که اگر نیک نظر کنیم دست یافتن به آن ما را مدیون تک تک ذرات این هستى نموده است.
دغدغهى یافتن معنا در چرخهى به ظاهر بیهودهى زندگى